یادداشت 284 مامانی برای بهداد
** شکوفه ی بهارم ** 825 . پنجشنبه : اعصابم به هم ریختس و بابا هم تو خودشه ... دیگه داشتم توی خونه خفه میشدم !!! برای همین هم آمادت کردم و از ساعت ۳ رفتیم خونه مامان بزرگ ... خاله ۱ هم بود و با هم دست بکار شدیم تا افطاری رو تدارک ببینیم ... تو هم با مامان بزرگ سرگرم بودی و البته با وسایل خونه !!!! ... خاله آشپزی میکرد و منم ظرف و ظروف رو آماده کردم و رفتم کمک خاله ... کارامون که تموم شد هممون ولو شدیم ... ساعت ۸ بود که خابیدی ، منم سفره افطار رو چیدم ... خاله و مامان بزرگ برای همسایه ها غذا کشیدن و پخش کردند ... مهمونا اومدن و افطاری خوردیم و تو همچنان خواب بودی ... داشتیم سفره رو جمع میکردیم که بیدار شدی و حسابی بد اخلاق بودی !!! چون ...
نویسنده :
نانا
23:59